(~. بَ نِ) (اِمر.) جشنی بود که ایرانیان در اول ماه آذر برپا میکردند بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بدقیافه و مضحک را بر خری سوار میکردند و دارویی گرم بر بدن او طلا مینمودند و آن مرد مضحک بادزنی در دست داشت و پیوسته خود را باد میزد و از گرما شکایت میکرد و مردم برف و یخ به او میزدند چند تن از غلامان شاه نیز همراه او بودند و از هر دکانی یک درهم سیم میگرفتند و اگر کسی از دادن وجه اهمال و تعلل میکرد، کوسه از گل سیاه و مرکب که همراه داشت بر جامه آن کس میپاشید و از هنگام صباح تا هنگام نماز ظهر هرچه جمع میشد تعلق به پادشاه داشت و از آن پس تا هنگام نماز عصر هر چه گرد میآمد به کوسه و گروهی که با او همراه بودند. اگر کوسه بعد از هنگام نماز عصر به نظر بازاریان درمی آمد او را آن قدر که میتوانستند میزدند این روز را به عربی «رکوب کوسج» میخواندند.