(نِ) [ په. ] (اِمر.)
۱- شیشه.
۲- پیمانه یا ظرف بلوری.
۳- الماس.
۴- تیغ.
۵- کنایه از: آسمان.
(ص نسب. اِ.)
۱- یکی از سه رنگ اصلی (زرد، قرمز، آبی).
۲- به، سفرجل.
۳- نوعی انگور.
۴- نوعی زراعت که آبیاری میشود، مقابلِ دیمی.
(ص. اِ.) = آبو: برادر مادر، خال، خالو.
(ص مر.) میرآب. تقسیم کننده آب برای مزارع و باغها.
(تُ) [ په. ] (اِمر.) در آیین زردشتی نگهبان آتش مقدس، آسروان.
(رَ مِ) (اِ.) نک آدرم.
(تْ رُ) [ فر. ] (اِ.) شبه قلیایی است سمی که از مهرگیاه گرفته میشود و در پزشکی و کحالی استعمال میگردد.
(تِ) [ روس. ] (اِ.) یک دسته سرباز.
(تَ یا تِ) [ په. ] (اِ.) شعله و حرارتی که از سوختن اشیاء حاصل شود، آذر، آتیش. ؛آب در ~داشتن یا بودن کنایه از: کم شوق بودن. ؛ ~ کسی تند بودن کنایه از: سخت …
پارسی (~ِ) (اِمر.)
۱- تبخال، تاولهای روی لب.
۲- آتشی که پارسیان در آتشکده میافروختند.
بهار (~ِ بَ) (اِمر.) گل سرخ، لاله.
(~. اَ تَ)(مص م.) کنایه از: آشوب و فتنه به پا کردن.
(~. اَ) (ص فا.)
۱- کسی که در جشنها مردم را سرگرم کرده، آتش روشن میکند و شعله آن را در دهان خود فرو میبرد و بیرون میآرد، و از مردم پول میگیرد.
۲- فتنه انگیز.
۳- چیزی که با آن آتش …
(~. اَ) (حامص.) کنایه از: ایجاد فتنه و آشوب.
(~. اَ) (ص فا.)
۱- کسی که کارش روشن کردن کوره آجرپزی و اجاق و تنور نانوایی و تون حمام و مانند آن بود.
۲- در قدیم کسی که به صف دشمن نفت و آتش پرتاب میکرد.
(~.) (اِمر.) باد گرم، باد مسموم.
(~.) (حامص.)
۱- بازی با آتش.
۲- افروختن آلات و ادواتی که با باروت به صورت گوناگون ساخته میشود.
(~. بَ) (اِمر.) دستور خودداری از تیراندازی.
(~. زَ نِ) (اِمر.) سنگ چخماق.
(~. نِ) (ص فا. اِمر.)
۱- مأموری که وظیفه او خاموش کردن حریق است.
۲- دستگاهی شامل مواد شیمیایی برای خاموش کردن حریق.
© تمام حقوق برای کاری راش محفوظ است. طراحی و اجرا توسط راشافراز.