(کَ) (اِ.) یکی از انواع ماهیها که در سالهای اخیر در بحر خزر به تکثیر آن پرداختهاند.
(کَ لَ) [ ع. کفاله ] (مص ل.) به عهده گرفتن کاری به جای کسی.
(کَ نِ) (اِ.) بچهای که نارس از شکم مادر بیفتد.
(کَ دَ) (مص م.) شکافتن، ترکانیدن.
(کِ یَ) [ ع. کفایه ] (مص ل.) بس بودن، بس شدن.
(~. تَ) [ ع – فا. ] (مص ل.) بس بودن، بس شدن.
(~. کَ دَ) [ ع – فا. ] (مص ل.) به اندازه بودن.
(کِ) [ ع. کفائی ] (ص نسب.) منسوب به کفایت. ؛ واجب ~ امری واجب که چون یک تن آن را انجام دهد، اجرای آن از عهده دیگران ساقط شود. مق واجب عینی.
(کِ) (اِ.) کتف، شانه، سردوش.
(کَ) (اِ.) جانوری است درنده و مرده خوار و قوی جثه شبیه سگ.
(کَ تَ) (اِ.) کبوتر.
(کَ تَ) (مص م.) شکافتن، چاک زدن، باز کردن.
(کُ تَ یا تِ) (اِمف) شکفته.
(کَ تَ یا تِ) (اِمف) = کافته: از هم باز کرده، شکافته.
(~.) (اِمف.) = کوفته: کوبیده.
(کَ تَ یا تِ) (حامص.) شکافتگی، ترکیدگی.
(کَ) (اِ.) کف صابون، کف شیر، کف آب دهن.
(کُ) [ ع. ] (اِمص.) بی دینی، ناسپاسی. ؛~ کسی ~بالا آمدن کنایه از: برآشفتن، خشم کسی انگیخته شدن.
(کَ فَ) [ ع. ] (اِ.) قریه و آن در اسماء امکنه آید.
(کُ) (اِ.) قیر.
© تمام حقوق برای کاری راش محفوظ است. طراحی و اجرا توسط راشافراز.