(کَ) [ ع. ]
۱- (مص م.)شکستن، شکستگی، رخنه، شکاف.
۲- (اِ.) حرکت زیر و کسره.
۳- عددی که کمتر از واحد صحیح باشد.
(~. گِ رِ تَ) [ ع – فا. ] (مص ل.) شکست خوردن.
(کَ رِ) [ ع. کسره ] (اِ.) حرکت زیر حرف.
(کِ رَ) [ ع. کسره ] (اِ.) تکهای از چیز شکسته. ج. کسرات.
(کَ رَ) (ص نسب.)۱ – منسوب به کسری انوشیروان.
۲- خسروی، شاهی، سلطنتی.
(کَ) [ ع – فا. ] (ص نسب.)
۱- منسوب به کسر.
۲- مبلغی که از چیزی کسر آمده و نقصان دارد.
(کَ یا کِ را) [ معر. ] (اِ.)
۱- خسرو و پادشاه.
۲- نام انوشیروان. ج. اکاسره.
(کَ) [ ع. ] (مص م.)
۱- بریدن، پاره کردن.
۲- افکندن حرف متحرکی راکه در آخر جزو باشد، یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن.
(کَ سْ) [ ع. ] (اِمص.) سستی و کاهلی در کار، فتور در چیزی.
(کَ س) [ ع. ] (ص.) سست، تنبل و کاهل.
(کَ) [ ع. ] (ص.) سست، کاهل.
(کَ مِ) (اِ.) زلف، زلف پرپیچ و خم بالای پیشانی.
(کَ سَ دَ) (اِمر.) نااهل، فرومایه، ناکس.
(کَ) [ ع. ] (ص.)
۱- بسیار کسب کننده.
۲- بسیار فراگیرنده.
۳- بسیار ورزنده.
(کِ وَ) [ ع. کسوه ] (اِ.) رخت، لباس، جامه پوشیدنی. ج. کسا.
(کُ) [ ع. ] (اِ.) جِ کسر.
(کُ) [ ع. ] (مص ل.) خورشید گرفتگی، هنگامی که کره ماه بین زمین و خورشید طوری قرار بگیرد که مانع از تابش نور خورشید به قسمتی از سطح زمین شود.
(کَ پَّ رَ) (اِ.) = کسبرج: مروارید.
(کَ سَ) (اِ.) پرندهای است سیاه و سفید که آن را به عربی عقعق گویند.
(کُ) [ فر. ] (اِ.) عکس مقدار سینوس یک زاویه.
© تمام حقوق برای کاری راش محفوظ است. طراحی و اجرا توسط راشافراز.