(گَ نَ دِ) (ص فا.) کسی که اداره کارها را به عهده دارد.
(گَ گَ) (ص مر.) همیشه گردنده.
(گِ گِ) (اِ مر.) اطراف، پیرامون.
(گِ) (اِ.) بادی باحرکت چرخشی توأم رو به جلو و رو به بالا.
(گَ) (اِ.) کوهان شتر.
(گِ بُ) (ص فا.) = گردبرنده:
۱- افزار نجاران که بدان چوبها را سوراخ کنند.
۲- مثقب، بیرم، برماه.
۳- دست افزاری که چرم – دوزان خیمه را بدان سوراخ کنند تا طناب از آن بگذرد.
(گِ) (اِمر.) نوعی چراغ نفتی.
(گَ دِ) (اِمص.)
۱- گردیدن، دور زدن.
۲- حرکت.
۳- تحول.
۴- پیچ و خم، چین و شکن.
۵- جابه جایی.
۶- رفتن به جایی برای هواخوری و تفریح یا تماشا.
(~.) (اِمر.) جای تفریح و گردش.
(~. گَ) (اِ.) کسی که برای گردش و تماشای دیدنیها به جایی سفر کند، سیاح، توریست.
(~. گَ) (حامص.) سفر کردن به کشورها و جاهای مختلف برای دیدن و تماشا کردن و تفریح و… ، توریسم.
(گِ دِ) (ص.) (عا.)
۱- خرد.
۲- آهسته. ؛ ~. ~ راه رفتن (کن.) خرامان و خوش طبع و مطبوع راه رفتن.
(گِ) (اِمر.)
۱- قمر در شبهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد.
۲- ماه شب چهاردهم، بدر (خصوصاً).
(گِ مُ) (ص مر.)
۱- مُشت، پنجه جمع شده.
۲- قبضه، قبضه کمان.
(گَ دَ) (اِ.)
۱- بخشی از بدن جانداران که سر را به تنه وصل میکند.
۲- بخش باریکی که بدنه ظرفی را به دهانه آن متصل میکند. ؛ ~ از مو نازک تر کنایه از: اظهار عجز و غالباً در قبولِ …
(گَ دَ. اَ) (ص فا.)
۱- متکبر، خودپسند.
۲- گردنکش، عاصی.
۳- نیرومند، قوی.
(~. اَ تَ) (مص ل.) طغیان کردن، سرکشی.
(گَ دَ. بُ دِ) (ص مر.) عاصی، غیرمنقاد؛ مق. گردن داده.
(~. بَ) (اِ.) پیرایهای معمولاً از سنگها یا فلزهای قیمتی که آن را خانمها به گردن میآویزند، گلوبند.
(~. تَ) (مص ل.) سرباز زدن، اعراض، سرپیچی.
© تمام حقوق برای کاری راش محفوظ است. طراحی و اجرا توسط راشافراز.