(گُ) (اِ.) هر یک از اخلاط چهارگانه صفرا، بلغم، خون، سودا.
(گَ) (ص.) = کش: خوش، خوب، با ناز و تکبر، نازنین.
(گِ) (اِ.) دل، قلب.
(گُ)
۱- (ص.) پهن، فراخ. مق تنگ.
۲- دارای پهنا، قطر، گنجایش، ظرفیت یا وسعت بیش از حد معمول.
۳- (اِمص.) رها کردن تیر از شست.
۴- فتح، تسخیر.
۵- گشایش.
۶- حمله.
۷- (ق.) با فاصله از یکدیگر.
۸- (عا.) آن …
(~.) (اِ.) وضع یا عمل نسنجیده و همراه با بی احتیاطی، به ویژه بی حساب و کتاب خرج کردن و حساب دخل و خرج و سود و زیان خود را نداشتن.
(گُ دَ)
۱- (مص م.) آزاد کردن، باز کردن.
۲- فتح کردن.
۳- جدا کردن.
۴- چاره کردن، حل کردن.
۵- روان کردن، جاری ساختن.
۶- گشودن یا گشوده شدن.
۷- خلاص کردن، رها کردن.
۸- شاد کردن.
۹- روان کردن (شکم و مانند آن).
۱۰ – راست شدن، …
(گُ. مِ) (اِمر.)
۱- فرمان پادشاهان.
۲- دیباچه کتاب.
دست (~. دَ) (ص مر.) بخشنده، جوانمرد.
(گُ دِ) (ص مف.)
۱- باز شده، مفتوح.
۲- فتح شده.
۳- جاری کرده، روان ساخته.
۴- شاد کرده.
(~. دِ) (ص مر.) بشاش، جوانمرد.
(~.) (حامص.) خوشرویی، بشاشت.
(~. زَ) (ص.) خوش بیان.
(~. شُ دَ) (مص ل.) باز شدن، رها شدن.
(~.) (ق.) بدون آمادگی، مقابل بسته میان.
(~.) (ص مر.) کسی که در انجام کارها جسور است.
(گُ یِ) (حامص.) گشودن، فتح.
(گُ یَ دِ) (ص فا.)
۱- باز کننده.
۲- فاتح.
(گَ) (مص مر. اِمص.)
۱- سیر و سیاحت.
۲- گردیدن، گشتن.
۳- گردش در شب جهت پاسبانی.
۴- تفرج، تماشا.
۵- جست و جو، تفحص.
۶- تغیر، تبدل.
۷- محو.
(گِ) (ق.) همه، همگی، کلاً.
(گَ. زَ دَ) (مص ل.) سیر کردن، گردیدن، گردش کردن.
© تمام حقوق برای کاری راش محفوظ است. طراحی و اجرا توسط راشافراز.